به گزارش مشرق- امروز روز حُزن و مصیبت همه جنّ و انس است؛ روز رحلت جانسوز برجستهترین شخصیت عالَم که این مناسبت در اشعار شاعران آئینی هم جلوه گر است.
قاسم نعمتی یکی از همین شاعران است که در شعر خود، از مصائب خاندان ولایت پس از شهادت پیامبر (ص) می گوید:
از سوزِ تب توانی به پیکر نداشتی
فکری به غیرِ فاطمه در سر نداشتی
یادِ خدیجه می کنی و آه می کشی
یعنی که تاب دوریِ همسر نداشتی
بعد از غدیر و توطئه هایِ منافقین
دلشوره جز غریبیِ حیدر نداشتی
می خواستی سفارش حقِّ علی کنی
امّا چه فایده که تو یاور نداشتی
عمری برای اینکه هدایت شوند خلق
در سینه غیر یک دلِ مُضطر نداشتی
وقتی صدایِ فاطمه آمد که سوختم
در عرش می شنیدی و باور نداشتی
رفتی از این دیار وَ اِلّا به یک نفس
تابِ صدایِ ناله ی دختر نداشتی
مسمار داغ بود و لب از سینه برنداشت
آنجا مگر بهشت مُعطّر نداشتی
پنجاه سالِ بعد مشخص شود چرا
از روی سینه جسمِ حسین بر نداشتی
وقتی عدو محاسن او را گرفته بود
از ره رسیدی؛ عمّامه بر سر نداشتی
زینب نیابتاً ز تو بوسید آن گلو
زیرا که تابِ بوسه ی حنجر نداشتی
و این هم شعری از محمدجواد غفورزاده، متخلّص به "شفق" که ناله های شهر مدینه را در طول تاریخ صدر اسلام و از جمله در عزای خاتم رسولان (ص) روایت می کند:
شهر مدینه، شهر رسول مُکرَّم است
آنجا اگر که سر بسپارد مَلَک، کم است
شهر مدینه، آینه دار پیمبری ست
کز خیل انبیا به فضیلت مُقدّم است
شهر مدینه، مَهبط وحی و نبوت است
چشم و چراغ عالم و مسجود آدم است
شهر مدینه، منظره هایی که دیده است
بعد از هزار سال، حدیث مُجسّم است
شهر مدینه، سنگ صبور است در حجاز
هم ترجمان زمزمه، هم روح زمزم است
شهر مدینه، شاهد راز شب علی ست
با چاه های کوفه، هم آواز و همدم است
شهر مدینه سوخته از داغ مجتبی
برگ و برش ملال و گل اش حسرت و غم است
شهر مدینه، انس گرفته است با حسین
بعد از حسین، آینه گردان ماتم است
شهر مدینه، گریه سجاد را که دید
چشم انتظار ریزش باران نم نم است
شهر مدینه، شاهد برگشت زینب است
گویا هنوز بر لب او، خیر مقدم است
شهر مدینه، هدیه فرستد به قُدسیان
از تُربت بقیع که اکسیر اعظم است
شهر مدینه، رنگ شفق یافت از ملال
گیسوی نخل هاش پریشان و درهم است
شهر مدینه، شاهد غمهای فاطمه ست
این خاک پاک، جای قدم های فاطمه ست
اما یکی دیگر از شاعرانی که در این مناسبت جانسوز شعر دارد، امیر اکبرزاده است که در شعری با عنوان "رسول آینه ها"، این مصیبت را روایت کرده است:
تمام ثانیه ها یک به یک عقب ماندند
و روزهای خوشی پشت شهر شب ماندند
و بُغض تُرد ملائک شبی تَرَک برداشت
و کائنات و زمان هم ز تاب و تب ماندند
رسول آینهها از زمین جدا شد؛ رفت
و لحظه ها همه درجا به این سبب ماندند
رسولِ آمده از عرش پر کشید و گذشت
ستاره های جوانش ولی عقب ماندند
ستاره های جوانی که بین این قحطی
شبیه زمزم و کوثر چه لب به لب ماندند
زمین دچار سکون شد و آسمان لرزید
که قوم منحرفی گرد بولهب ماندند
تمام خاطره های غدیر زنده شده ست
تمام خاطره هایی که از عرب ماندند
او درباره این روز حُزن انگیز، ابیات دیگری هم دارد که یکی دیگر از آنها، از زبان حضرت رسول اعظم (ص) است و وداع آن حضرت را با شهر مدینه و با یاران و اصحاب باوفایشان به تصویر میکشد:
ای روزهای شب تر از یلدا خداحافظ
ای لحظه های راهی فردا، خداحافظ
بدرود ای شهر غریبه، بعد من خوش باش
من می روم حالا تویی تنها خداحافظ
یاران صفهای نماز و غزوه، همراهان
این بار تنها می روم، تنها، خداحافظ
سلمان، ابوذر ـ ای شریک روزهای غم... م.
ادامه این شعر، وداع حضرت محمد بن عبدالله (ص) با امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) و خبر دادن به آنان از ماجراهای روزهای بعد است:
آه ای علی، ای دخترم زهرا، خداحافظ
گریه نکن، تو بعد من در کوچه ها روزی
یاری نمانده، یاوری حتی، خداحافظ
آتش تبانی کرده با شلاق با تزویر
من هم عزیزم! نیستم آنجا، خداحافظ
در را ببند، این در برایت نقشه ها دارد
سخت است شرح ماجرا حالا، خداحافظ
"انّا الیه راجعون" این را خدا می خواست
گریه نکن دُردانه بابا، خداحافظ
گریه نکن بابا تو را هم می برد با خود
او دوست دارد دختر خود را، خداحافظ
و اینک، ابیاتی از شعر بلند غلامرضا سازگار را به تماشا می نشینیم که از مصیبت فراق رسول گرامی اسلام (ص) و شرحی بر مظلومیت خاندان رسالت (ص) دم می زند:
ای امت رسول، قیامت به پا کنید
لبریز، جام دیده ز اشک عزا کنید
در ماتم پیمبر و تنهایی علی
باید برای حضرت زهرا دعا کنید
داغ پیغمبر است و بلایی ست بس عظیم
حیدر، غریب گشته و زهرا شده یتیم
ختم رسل به سوی جنان میکند سفر
جان جهانیان ز جهان میکند سفر
ریزید خون ز دیده که در آخر صفر
کز پیکر وجود، روان میکند سفر
دریای اشک، مُلک خداوند سرمد است
باور کنید روز عزای محمّد است
جان جهان ز پیکر هستی جدا شده
خاموش، شمع محفل نورالهدی شده
مُلک خداست غرق در اندوه و اضطراب
واویلتا عزای رسول خدا شده
عالم ز دود فتنه سیه پوش می شود
حقّ علی و آل، فراموش می شود
پیغمبری که دست دو عالم به دامنش
با آن که آب غسل، نخشکیده بر تنش
آزرد باغ لاله اش از نیش خارها
دیدند حمله های خزان را به گلشنش
اجر رسالتش چقَدَر ظالمانه بود
بر دست دخترش اثر تازیانه بود
مردم درِ سرای علی را نمی زنند
جز با لگد به بیت ولا پا نمی زنند
سلمان کجاست؟ بوذر و عمّار کو؟ چرا
اینان سری به حجره زهرا نمی زنند
دیگر مدینه داده ز کف شور و حال را
کس نشنود صدای اذان بلال را
ای آسمان بگرد و دل از غصه چاک کن
خود را نهان چو جسم پیمبر به خاک کن
دستی برون ز خاک کن ای ختم انبیا
اشک غم حسین و حسن را تو پاک کن
پایان بخش این روضه منظوم هم، ابیاتی از محمود سیفی خواهد بود:
یا رب چرا خلق جهان را سینه چاک است
گویا تن پاک پیمبر زیر خاک است
از حضرت روح الامین شهپر شکسته
گَرد یتیمی بر رُخ زهرا نشسته
چون مرغ شب، سبطین احمد در فغانند
دریاصفت از دیده گوهر می فشانند
رنگ شفق از این مصیبت نیلگون شد
خورشید و مه را دیدگان دریای خون شد
اندر فلک افلاکیان را بال و پر سوخت
از هجر و غم، زهرای اطهر را جگر سوخت
سیفی چه گوید در غم و سوگ و عزایش
واحسرتا! صاحب عزا باشد خدایش